the Fourth Week of Advent
Click here to join the effort!
Read the Bible
کتاب مقدس
پیدایش 25
1 و ابراهیم، دیگر بار، زنی گرفت كه قطوره نام داشت.2 و او زمران و یقشان و مَدان و مِدیان و یشباق و شوحا را برای او زایید.3 و یقشان، شِبا و دِدان را آورد. و بنیددان، اَشوریم و لطوشیم و لاُمیم بودند.4 و پسران مدیان، عیفا و عیفَر و حنوك و ابیداع و الداعهبودند. جملۀ اینها، اولاد قطوره بودند.5 و ابراهیم تمام مایملك خود را به اسحاق بخشید.6 اما به پسران كنیزانی كه ابراهیم داشت، ابراهیم عطایا داد، و ایشان را در حین حیات خود، از نزد پسر خویش اسحاق، به جانب مشرق، به زمین شرقی فرستاد.7 این است ایام سالهای عمر ابراهیم، كه زندگانی نمود: صد و هفتاد وپنج سال.8 و ابراهیم جان بداد، و در كمال شیخوخیت، پیر و سیر شده، بمرد. و به قوم خود ملحق شد.9 و پسرانش، اسحاق و اسماعیل، او را در مغارۀ مكفیله، در صحرای عفرونبن صوحارحتی، در مقابل ممری دفن كردند.10 آن صحرایی كه ابراهیم از بنیحت خریده بود. در آنجا ابراهیم و زوجهاش ساره مدفون شدند.
11 و واقع شد بعد از وفات ابراهیم، كه خدا پسرش اسحاق را بركت داد، و اسحاق نزد بئرلَحَیرُئی ساكن بود.12 این است پیدایش اسماعیل بن ابراهیم كه هاجر مصری، كنیز ساره، برای ابراهیم زایید.13 و این است نامهای پسران اسماعیل، موافق اسمهای ایشان به حسب پیدایش ایشان. نخستزادۀ اسماعیل، نَبایوت، و قیدار و اَدَبیل و مِبسام.14 و مشماع و دومه و مسا15 و حدار و تیما و یطُور و نافِیش و قِدْمَه.16 اینانند پسران اسماعیل، و این است نامهای ایشان در بُلدان و حلههای ایشان، دوازده امیر، حسب قبایل ایشان.17 و مدت زندگانی اسماعیل، صد و سی و هفت سال بود كه جان را سپرده، بمرد و به قوم خود ملحق گشت.18 و ایشان از حویله تا شور، كهمقابل مصر، به سمت آشور واقع است، ساكن بودند. و نصیب او در مقابل همۀ برادران او افتاد.
19 و این است پیدایش اسحاق بن ابراهیم. ابراهیم، اسحاق را آورد.20 و چون اسحاق چهل ساله شد، رفقه دختر بتوئیل ارامی و خواهر لابان ارامی را، از فدان ارام به زنی گرفت.21 و اسحاق برای زوجۀ خود، چون كه نازاد بود، نزد خداوند دعا كرد. و خداوند او را مستجاب فرمود و زوجهاش رفقه حامله شد.22 و دو طفل در رحم او منازعت میكردند. او گفت: «اگر چنین باشد، من چرا چنین هستم؟» پس رفت تا از خداوند بپرسد.23 خداوند به وی گفت: «دو امت در بطن تو هستند، و دو قوم از رحم تو جدا شوند و قومی بر قومی تسلط خواهد یافت، و بزرگ، كوچك را بندگی خواهد نمود.»24 و چون وقت وضع حملش رسید، اینك توأمان در رحم او بودند.25 و نخستین، سرخ فام بیرون آمد و تمامی بدنش مانند پوستین، پشمین بود. و او را عیسو نام نهادند.26 و بعد از آن، برادرش بیرون آمد و پاشنۀ عیسو را به دست خود گرفته بود و او را یعقوب نام نهادند. و درحین ولادت ایشان، اسحاق، شصت ساله بود.27 و آن دو پسر، نمو كردند، و عیسو صیادی ماهر، و مرد صحرایی بود. و اما یعقوب، مرد ساده دل و چادرنشین.28 و اسحـاق، عیسـو را دوست داشتی، زیرا كه صید او را میخورد. امـا رفقه، یعقوب را محبت نمودی.
29 روزی یعقوب آش میپخت و عیسو وا مانده، از صحرا آمد.30 و عیسو به یعقوب گفت: «از این آش ادوم (یعنی سرخ) مرا بخوران، زیرا كه واماندهام.» از این سبب او را ادوم نامیدند.31 یعقوب گفت: «امروز نخستزادگی خود را به من بفروش. »32 عیسو گفت: «اینك من به حالت موت رسیدهام، پس مرا از نخستزادگی چه فایده؟»33 یعقوب گفت: «امروز برای من قسم بخور.» پس برای او قسم خورد، و نخستزادگی خود را به یعقوب فروخت.34 و یعقوب نان و آش عدس را به عیسو داد، كه خورد و نوشید و برخاسته، برفت. پس عیسو نخستزادگی خود را خوار نمود.