the Week of Proper 28 / Ordinary 33
Click here to join the effort!
Read the Bible
کتاب مقدس
اِستر 6
1 در آن شب، خواب از پادشاه برفت و امر فرمود كه كتاب تذكره تواریخ ایام را بیاورند تا آن را در حضور پادشاه بخوانند.2 و در آن، نوشتهای یافتند كه مُرْدِخای درباره بِغْتان وتَرَش خواجهسرایان پادشاه و حافظان آستانه وی كه قصد دست درازی بر اَخْشُورُش پادشاه كرده بودند، خبر داده بود.3 و پادشاه پرسید كه «چه حرمت و عزّت به عوض این (خدمت) به مُرْدِخای عطا شد؟»بندگان پادشاه كه او را خدمت میكردند جواب دادند كه «برای او چیزی نشد.»
4 پادشاه گفت: «كیست در حیاط؟» (و هامان به حیاط بیرونی خانه پادشاه آمده بود تا به پادشاه عرض كند كه مُردخای را برداری كه برایش حاضر ساخته بود مصلوب كنند.)5 و خادمان پادشاه وی را گفتند: «اینك هامان در حیاط ایستاده است.» پادشاه فرمود تا داخل شود.6 و چون هامان داخل شد، پادشاه وی را گفت: «با كسی كه پادشاه رغبت دارد كه او را تكریم نماید، چه باید كرد؟» و هامان در دل خود فكر كرد: «كیست غیر از من كه پادشاه به تكریم نمودناو رغبت داشته باشد؟»7 پس هامان به پادشاه گفت: «برای شخصی كه پادشاه به تكریم نمودن او رغبت دارد،8 لباس ملوكانه را كه پادشاه میپوشد و اسبی را كه پادشاه بر آن سوار میشود و تاج ملوكانهای را كه بر سر او نهاده میشود، بیاورند.9 و لباس و اسب را به دست یكی از امرای مقرّبترین پادشاه بدهند و آن را به شخصی كه پادشاه به تكریم نمودن او رغبت دارد بپوشانند و بر اسب سوار كرده، و در كوچههای شهر بگردانند و پیش روی او ندا كنند كه با كسی كه پادشاه به تكریم نمودن او رغبت دارد، چنین كرده خواهد شد.»10 آنگاه پادشاه به هامان فرمود: «آن لباس و اسب را چنانكه گفتی به تعجیل بگیر و با مُرْدِخای یهود كه در دروازه پادشاه نشسته است، چنین معمول دار و از هرچه گفتی چیزی كم نشود.»11 پس هامان آن لباس و اسب را گرفت و مُرْدِخای را پوشانیده و او را سوار كرده، در كوچههای شهر گردانید و پیش روی او ندا میكرد كه «با كسی كه پادشاه به تكریم نمودن او رغبت دارد چنین كرده خواهد شد.»
12 و مردخای به دروازه پادشاه مراجعت كرد. اما هامان ماتمكنان و سرپوشیده، به خانه خود بشتافت.13 و هامان به زوجه خود زَرَش و همه دوستان خویش، ماجرای خود را حكایت نمود و حكیمانش و زنش زَرَش او را گفتند: «اگر این مردخای كه پیش وی آغاز افتادن نمودی از نسل یهود باشد، بر او غالب نخواهی آمد، بلكه البتّه پیش او خواهی افتاد.»14 و ایشان هنوز با او گفتگو میكردند كه خواجهسرایان پادشاه رسیدند تا هامان را به ضیافتی كه اِسْتَر مهیا ساخته بود، به تعجیل ببرند.