the Fourth Week of Advent
Click here to learn more!
Read the Bible
کتاب مقدس
دوم سموئيل 3
1 و جنگ در میان خاندان شاؤل و خاندان داود به طول انجامید و داود روز به روز قوّت میگرفت و خاندان شاؤل روز به روز ضعیف میشدند.2 و برای داود در حَبْرُون پسران زاییده شدند، و نخستزادهاش، عَمّون، از اَخینوعَمِ یزْرَعیلیه بود.3 و دومش، كیلاب، از اَبِیجایل، زن نابال كَرْمَلی، و سوم، اَبْشالُوم، پسر مَعْكَه، دختر تَلْمای پادشاه جَشُور.4 و چهارم اَدُونیا، پسر حَجِّیت، و پنجم شَفَطْیا پسر اَبیطال،5 و ششم، یتْرَعام از عَجْلَه، زن داود. اینان برای داود در حَبْرُون زاییده شدند.6 و هنگامی كه جنگ در میان خاندان شاؤل و خاندان داود میبود، اَبْنیر، خاندان شاؤل را تقویت مینمود.
7 و شاؤل را كنیزی مسمّی به رِصْفَه دختر اَیه بود. و اِیشْبُوشَت به اَبْنیر گفت: «چرا به كنیز پدرم درآمدی؟»8 و خشم اَبْنیر به سبب سخن اِیشْبُوشَت بسیار افروخته شده، گفت: «آیا من سر سگ برای یهودا هستم؟ و حال آنكه امروز به خاندان پدرت، شاؤل، و برادرانش و اصحابش احسان نمودهام و تو را به دست داود تسلیم نكردهام كه به سبب این زن امروز گناه بر من اسناد میدهی؟9 خدا مثل این و زیاده از این به اَبْنیر بكند اگر من به طوری كه خداوند برای داود قسم خورده است، برایش چنین عمل ننمایم10 تا سلطنت را از خاندان شاؤل نقل نموده، كرسی داود را بر اسرائیل و یهودا از دان تا بئرشبع پایدار گردانم.»11 و او دیگر نتوانست در جواب اَبْنیر سخنی گوید زیرا كه از او میترسید.12 پس اَبْنیر در آن حین قاصدان نزد داود فرستاده، گفت: «این زمین مال كیست؟ و گفت تو با من عهد ببند و اینك دست من با تو خواهد بود تا تمامی اسرائیل را به سوی تو برگردانم.»13 او گفت: «خوب، من با تو عهد خواهم بست ولیكن یك چیز از تو میطلبم و آن این است كه روی مرا نخواهی دید، جز اینكه اول چون برای دیدن روی من بیایی میكال، دختر شاؤل را بیاوری.»14 پس داود رسولان نزد اِیشْبُوشَت بن شاؤل فرستاده، گفت: «زن من، میكال را كه برای خود به صد قلفۀ فلسطینیان نامزد ساختم، نزد من بفرست.»15 پس اِیشْبُوشَت فرستاده، او را از نزدشوهرش فَلْطِئیل بن لایش گرفت.16 و شوهرش همراهش رفت و در عقبش تا حوریم گریه میكرد. پس اَبْنیر وی را گفت: «برگشته، برو.» و او برگشت.17 و اَبْنیر با مشایخ اسرائیل تكلّم نموده، گفت: «قبل از این داود را میطلبیدید تا بر شما پادشاهی كند.18 پس الا´ن این را به انجام برسانید زیرا خداوند دربارۀ داود گفته است كه به وسیلۀ بندۀ خود، داود، قوم خویش، اسرائیل را از دست فلسطینیان و از دست جمیع دشمنان ایشان نجات خواهم داد.»19 و اَبْنیر به گوش بنیامینیان نیز سخن گفت. و اَبْنیر هم به حَبْرُون رفت تا آنچه را كه در نظر اسرائیل و در نظر تمامی خاندان بنیامین پسند آمده بود، به گوش داود بگوید.20 پس اَبْنیر بیست نفر با خود برداشته، نزد داود به حَبْرُون آمد و داود به جهت اَبْنیر و رفقایش ضیافتی برپا كرد.21 و اَبْنیر به داود گفت: «من برخاسته، خواهم رفت و تمامی اسرائیل را نزد آقای خود، پادشاه، جمع خواهم آورد تا با تو عهد ببندند و به هر آنچه دلت میخواهد، سلطنت نمایی.» پس داود اَبْنیر را مرخص نموده، او به سلامتی برفت.
22 و ناگاه بندگان داود و یوآب از غارتی باز آمده، غنیمت بسیار با خود آوردند. و اَبْنیر با داود در حَبْرُون نبود زیرا وی را رخصت داده، و او به سلامتی رفته بود.23 و چون یوآب و تمامی لشكری كه همراهش بودند، برگشتند، یوآب را خبر داده، گفتند كه «اَبْنیر بن نیر نزد پادشاه آمد و او را رخصت داده و به سلامتی رفت.»24 پس یوآب نزد پادشاه آمده، گفت: «چه كردی! اینكاَبْنیر نزد تو آمد. چرا او را رخصت دادی و رفت؟25 اَبْنیر بن نیر را میدانی كه او آمد تا تو را فریب دهد و خروج و دخول تو را بداند و هر كاری را كه میكنی، دریافت كند.»26 و یوآب از حضور داود بیرون رفته، قاصدان در عقب اَبْنیر فرستاد كه او را از چشمۀ سِیرَه بازآوردند. اما داود ندانست.27 و چون اَبْنیر به حَبْرُون برگشت، یوآب او را در میان دروازه به كنار كشید تا با او خُفیةً سخن گوید و به سبب خون برادرش عَسائیل به شكم او زد كه مرد.28 و بعد از آن چون داود این را شنید، گفت: «من و سلطنت من به حضور خداوند از خون اَبْنیر بننیر تا به ابد برّی هستیم.29 پس بر سر یوآب و تمامی خاندان پدرش قرار گیرد و كسی كه جَرَیان و برص داشته باشد و بر عصا تكیه كند و به شمشیر بیفتد و محتاج نان باشد، از خاندان یوآب منقطع نشود.»30 و یوآب و برادرش ابیشای، اَبْنیر را كشتند، به سبب این كه برادر ایشان، عَسائیل را در جِبْعُون در جنگ كشته بود.31 و داود به یوآب و تمامی قومی كه همراهش بودند، گفت: «جامۀ خود را بدرید و پلاس بپوشید و برای اَبْنیر نوحه كنید.» و داود پادشاه در عقب جنازه رفت.32 و اَبْنیر را در حَبْرُون دفن كردند و پادشاه آواز خود را بلند كرده، نزد قبر اَبْنیر گریست و تمامی قوم گریه كردند.33 و پادشاه برای اَبْنیر مرثیه خوانده، گفت: «آیا باید اَبْنیر بمیرد به طوری كه شخص احمق میمیرد؟34 دستهای تو بسته نشد و پایهایت در زنجیر گذاشته نشد. مثل كسی كه پیش شریران افتاده باشد، افتادی.» پس تمامی قوم بار دیگر برای او گریه كردند.35 و تمامی قوم چون هنوز روز بود، آمدند تا داود را نان بخورانند اما داود قسم خورده، گفت: «خدا به من مثل این بلكه زیاده از این بكند اگر نان یا چیز دیگر پیش از غروب آفتاب بچَشَم.»36 و تمامی قوم ملتفت شدند و به نظر ایشان پسند آمد. چنانكه هر چه پادشاه میكرد، در نظر تمامی قوم پسند میآمد.37 و جمیع قوم و تمامی اسرائیل در آن روز دانستند كه كشتن اَبْنیر بن نیر از پادشاه نبود.38 و پادشاه به خادمان خود گفت: «آیا نمیدانید كه سَروری و مردِ بزرگی امروز در اسرائیل افتاد؟39 و من امروز با آنكه به پادشاهی مسح شدهام، ضعیف هستم و این مردان، یعنی پسران صَرُویه از من تواناترند. خداوند عامل شرارت را بر حسب شرارتش جزا دهد.»