Lectionary Calendar
Thursday, November 21st, 2024
the Week of Proper 28 / Ordinary 33
Attention!
For 10¢ a day you can enjoy StudyLight.org ads
free while helping to build churches and support pastors in Uganda.
Click here to learn more!

Read the Bible

کتاب مقدس

دوم پادشاهان 8

1  و اَلِیشَع‌ به‌ زنی‌ كه‌ پسرش‌ را زنده‌ كرده‌ بود،خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «تو و خاندانت‌ برخاسته‌، بروید و در جایی‌ كه‌ می‌توانی‌ ساكن‌ شوی‌، ساكن‌ شو، زیرا خداوند قحطی‌ خوانده‌ است‌ و هم‌ بر زمین‌ هفت‌ سال‌ واقع‌ خواهد شد.»2  و آن‌ زن‌ برخاسته‌، موافق‌ كلام‌ مرد خدا، عمل‌ نمود و با خاندان‌ خود رفته‌، در زمین‌ فلسطینیان‌ هفت‌ سال‌ مأوا گزید.3  و واقع‌ شد بعد از انقضای‌ هفت‌ سال‌ كه‌ آن‌ زن‌ از زمین‌ فلسطینیان‌ مراجعت‌ كرده‌، بیرون‌ آمد تا نزد پادشاه‌ برای‌ خانه‌ و زمین‌ خود استغاثه‌ نماید.4  و پادشاه‌ با جِیحَزی‌، خادم‌ مرد خدا گفتگو می‌نمود و می‌گفت‌: «حال‌ تمام‌ اعمال‌ عظیمی‌ را كه‌ اَلِیشَع‌ بجا آورده‌ است‌، به‌ من‌ بگو.»5  و هنگامی‌ كه‌ او برای‌ پادشاه‌ بیان‌ می‌كرد كه‌ چگونه‌ مرده‌ای‌ را زنده‌ نمود، اینك‌ زنی‌ كه‌ پسرش‌ را زنده‌ كرده‌ بود، نزد پادشاه‌ به‌ جهت‌ خانه‌ و زمین‌ خود استغاثه‌ نمود. و جِیحَزی‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌! این‌ همان‌ زن‌ است‌ و پسری‌ كه‌ اَلِیشَع‌ زنده‌ كرد، این‌ است‌.»6  و چون‌ پادشاه‌ از زن‌ پرسید، او وی‌ را خبر داد؛ پس‌ پادشاه‌ یكی‌ از خواجگان‌ خود را برایش‌ تعیین‌ نموده‌، گفت‌: «تمامی‌ مایملك‌ او وتمامی‌ حاصل‌ ملك‌ او را ازروزی‌ كه‌ زمین‌ را ترك‌ كرده‌ است‌ تا الا´ن‌ به‌ او رد نما.»

7  و اَلِیشَع‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ و بَنْهَدَد، پادشاه‌ اَرام‌،بیمار بود. و به‌ او خبر داده‌، گفتند كه‌ مرد خدا اینجا آمده‌ است‌.8  پس‌ پادشاه‌ به‌ حَزائیل‌ گفت‌: «هدیه‌ای‌ به‌ دست‌ خود گرفته‌، برای‌ ملاقات‌ مرد خدا برو و به‌ واسطۀ او از خداوند سؤال‌ نما كه‌ آیا از این‌ مرض‌ خود شفا خواهم‌ یافت‌؟»9  و حَزائیل‌ برای‌ ملاقات‌ وی‌ رفته‌، هدیه‌ای‌ به‌ دست‌ خود گرفت‌، یعنی‌ بار چهل‌ شتر از تمامی‌ نفایس‌ دمشق‌. و آمده‌، به‌ حضور وی‌ ایستاد و گفت‌: «پسرت‌، بَنْهَدَد، پادشاه‌ اَرام‌ مرا نزد تو فرستاده‌، می‌گوید: آیا از این‌ مرض‌ خود شفا خواهم‌ یافت‌؟»10  و اَلِیشَع‌ وی‌ را گفت‌: «برو و او را بگو: البته‌ شفا توانی‌ یافت‌ لیكن‌ خداوند مرا اعلام‌ نموده‌ است‌ كه‌ هرآینه‌ او خواهد مُرد.»11  و چشم‌ خود را خیره‌ ساخته‌، بر وی‌ نگریست‌ تا خجل‌ گردید. پس‌ مرد خدا بگریست‌.12  و حَزائیل‌ گفت‌: «آقایم‌ چرا گریه‌ می‌كند؟» او جواب‌ داد: «چونكه‌ ضرری‌ را كه‌ تو به‌ بنی‌اسرائیل‌ خواهی‌ رسانید، می‌دانم‌؛ قلعه‌های‌ ایشان‌ را آتش‌ خواهی‌ زد و جوانان‌ ایشان‌ را به‌ شمشیر خواهی‌ كشت‌، و اطفال‌ ایشان‌ را خُرد خواهی‌ نمود و حامله‌های‌ ایشان‌ را شكم‌ پاره‌ خواهی‌ كرد.»13  و حَزائیل‌ گفت‌: «بندۀ تو كه‌ سگ‌ است‌، كیست‌ كه‌ چنین‌ عمل‌ عظیمی‌ بكند؟» اَلِیشَع‌ گفت‌: « خداوند بر من‌ نموده‌ است‌ كه‌ تو پادشاه‌ اَرام‌ خواهی‌ شد.»14  پس‌ از نزد اَلِیشَع‌ روانه‌ شده‌، نزد آقای‌ خودآمد و او وی‌ را گفت‌: «اَلِیشَع‌ تو را چه‌ گفت‌؟» او جواب‌ داد: «به‌ من‌ گفت‌ كه‌ البته‌ شفا خواهی‌ یافت‌.»15  و در فردای‌ آن‌ روز، لحاف‌ را گرفته‌ آن‌ را در آب‌ فرو برد و بر رویش‌ گسترد كه‌ مُرد و حَزائیل‌ در جایش‌ پادشاه‌ شد.

16  و در سال‌ پنجمِ یورام‌ بن‌ اَخاب‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، وقتی‌ كه‌ یهُوشافاط‌ هنوز پادشاه‌ یهودا بود، یهُورام‌ بن‌ یهُوشافاط‌، پادشاه‌ یهودا آغاز سلطنت‌ نمود.17  و چون‌ پادشاه‌ شد، سی‌ و دو ساله‌ بود و هشت‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد.18  و به‌ طریق‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ به‌ نحوی‌ كه‌ خاندان‌ اَخاب‌ عمل‌ می‌نمودند سلوك‌ نمود، زیرا كه‌ دختر اَخاب‌، زن‌ او بود و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ می‌آورد.19  اما خداوند به‌ خاطر بندۀ داود نخواست‌ كه‌ یهودا را هلاك‌ سازد چونكه‌ وی‌ را وعده‌ داده‌ بود كه‌ او را و پسرانش‌ را همیشۀ اوقات‌، چراغی‌ بدهد.20  و در ایام‌ وی‌ اَدوم‌ از زیر دست‌ یهُودا عاصی‌ شده‌، پادشاهی‌ بر خود نصب‌ كردند.21  و یورام‌ با تمامی‌ ارابه‌های‌ خود به‌ صعیر رفتند و در شب‌ برخاسته‌، اَدومیان‌ را كه‌ او را احاطه‌ نموده‌ بودند و سرداران‌ ارابه‌ها را شكست‌ داد و قوم‌ به‌ خیمه‌های‌ خود فرار كردند.22  و اَدوم‌ از زیر دست‌ یهُودا تا امروز عاصی‌ شده‌اند و لِبْنَه‌ نیز در آن‌ وقت‌ عاصی‌ شد.23  و بقیۀ وقایع‌ یورام‌ و آنچه‌ كـرد، آیا در كتاب‌ تـواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟24  و یورام‌ با پدران‌ خود خوابید و در شهر داود با پدران‌ خود دفن‌ شد. و پسرش‌ اَخَزْیا به‌ جایش‌ پادشاهی‌ كرد.

25  و در سال‌ دوازدهمِ یورام‌ بن‌ اَخاب‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، اَخَزْیا ابن‌ یهُورام‌، پادشاه‌ یهودا، آغاز سلطنت‌ نمود.26  و اَخَزْیا چون‌ پادشاه‌ شد، بیست‌ و دو ساله‌ بود و یك‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ عَتَلْیا، دختر عُمری‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ بود.27  و به‌ طریق‌ خاندان‌ اَخاب‌ سلوك‌ نموده‌، آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، مثل‌ خاندان‌ اَخاب‌ به‌ عمل‌ می‌آورد زیرا كه‌ داماد خاندان‌ اَخاب‌ بود.28  و با یورام‌ بن‌ اَخاب‌ برای‌ مقاتله‌ با حَزائیل‌ پادشاه‌ اَرام‌ به‌ راموت‌ جِلْعاد رفت‌ و اَرامیان‌، یورام‌ را مجروح‌ ساختند.29  و یورام‌ پادشاه‌ به‌ یزرعیل‌ مراجعت‌ كرد تا از جراحتهایی‌ كه‌ اَرامیان‌ به‌ وی‌ رسانیده‌ بودند هنگامی‌ كه‌ با حَزائیل‌، پادشاه‌ اَرام‌ جنگ‌ می‌نمود، شفا یابد. و اَخَزْیا ابن‌ یهُورام‌، پادشاه‌ یهودا، به‌ یزرئیل‌ فرود آمد تا یورام‌ بن‌ اخاب‌ را عیادت‌ نماید چونكه‌ مریض‌ بود.

 
adsfree-icon
Ads FreeProfile