Lectionary Calendar
Sunday, December 22nd, 2024
the Fourth Week of Advent
Attention!
Take your personal ministry to the Next Level by helping StudyLight build churches and supporting pastors in Uganda.
Click here to join the effort!

Read the Bible

کتاب مقدس

دوم پادشاهان 25

1  و واقع‌ شد كه‌ نَبُوكَدْنَصَّر، پادشاه‌ بابل‌، با تمامی‌ لشكر خود در روز دهمِ ماه‌ دهم‌ از سال‌ نهم‌ سلطنت‌ خویش‌ بر اورشلیم‌ برآمد، و در مقابل‌ آن‌ اردو زده‌، سنگری‌ گرداگردش‌ بنا نمود.2  و شهر تا سال‌ یازدهم‌ صِدْقیای‌ پادشاه‌، محاصره‌ شد.3  و در روز نهم‌ آن‌ ماه‌، قحطی‌ در شهر چنان‌ سخت‌ شد كه‌ برای‌ اهل‌ زمین‌ نان‌ نبود.4  پس‌ در شهر رخنه‌ای‌ ساختند و تمامی‌ مردان‌ جنگی‌ در شب‌ از راه‌ دروازه‌ای‌ كه‌ در میان‌ دو حصار، نزد باغ‌ پادشاه‌ بود، فرار كردند. و كلدانیان‌ به‌ هر طرف‌ در مقابل‌ شهر بودند (و پادشاه‌) به‌ راه‌ عَرَبه‌ رفت‌.5  و لشكر كلدانیان‌، پادشاه‌ را تعاقب‌ نموده‌، در بیابان‌ اریحا به‌ او رسیدند و تمامی‌ لشكرش‌ از او پراكنده‌ شدند.6  پس‌ پادشاه‌ را گرفته‌، او را نزد پادشاه‌ بابل‌ به‌ رِبْلَه‌ آوردند و بر او فتوی‌ دادند.7  و پسران‌ صِدْقیا را پیش‌ رویش‌ به‌ قتل‌ رسانیدند و چشمان‌ صِدْقیا را كندند و او را به‌ دو زنجیر بسته‌، به‌ بابل‌ آوردند.

8  و در روز هفتمِ ماه‌ پنجم‌ از سال‌ نوزدهمِ نَبُوكَدْنَصَّرِ پادشاه‌، سلطان‌ بابل‌، نَبُوزَرادان‌، رئیس‌ جلادان‌، خادم‌ پادشاه‌ بابل‌، به‌ اورشلیم‌ آمد،9  و خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه‌ را سوزانید و همۀ خانه‌های‌ اورشلیم‌ و هر خانۀ بزرگ‌ را به‌ آتش‌ سوزانید.10  و تمامی‌ لشكر كلدانیان‌ كه‌ همراه‌ رئیس‌ جلادان‌ بودند، حصارهای‌ اورشلیم‌ را به‌ هر طرف‌ منهدم‌ ساختند.11  و نبوزرادان‌، رئیس‌جلادان‌، بقیۀ قوم‌ را كه‌ در شهر باقی‌ مانده‌ بودند و خارجین‌ را كه‌ به‌ طرف‌ پادشاه‌ بابل‌ شده‌ بودند و بقیۀ جمعیت‌ را به‌ اسیری‌ برد.12  اما رئیس‌ جلادان‌ بعضی‌ از مسكینان‌ زمین‌ را برای‌ باغبانی‌ و فلاحی‌ واگذاشت‌.13  و كلدانیان‌ ستونهای‌ برنجینی‌ كه‌ در خانۀ خداوند بود و پایه‌ها و دریاچه‌ برنجینی‌ را كه‌ در خانه‌ خداوند بود، شكستند و برنج‌ آنها را به‌ بابل‌ بردند.14  و دیگها و خاك‌ اندازها و گُلگیرها و قاشقها و تمامی‌ اسباب‌ برنجینی‌ را كه‌ با آنها خدمت‌ می‌كردند، بردند.15  و مجمرها و كاسه‌ها یعنی‌ طلای‌ آنچه‌ را كه‌ از طلا بود و نقره‌ آنچه‌ را كه‌ از نقره‌ بود، رئیس‌ جلادان‌ برد.16  اما دو ستون‌ و یك‌ دریاچه‌ و پایه‌هایی‌ كه‌ سلیمان‌ آنها را برای‌ خانۀ خداوند ساخته‌ بود، وزن‌ برنج‌ همۀ این‌ اسباب‌ بی‌اندازه‌ بود.17  بلندی‌ یك‌ ستون‌ هجده‌ ذراع‌ و تاج‌ برنجین‌ بر سرش‌ و بلندی‌ تاج‌ سه‌ ذراع‌ بود و شبكه‌ و انارهای‌ گرداگرد روی‌ تاج‌، همه‌ از برنج‌ بود و مثل‌ اینها برای‌ ستون‌ دوم‌ بر شبكه‌اش‌ بود.18  و رئیس‌ جلادان‌، سرایا، رئیس‌ كَهَنه‌، و صَفَنْیای‌ كاهن‌ دوم‌ و سه‌ مستحفظِ در را گرفت‌.19  و سرداری‌ كه‌ بر مردان‌ جنگی‌ گماشته‌ شده‌ بود و پنج‌ نفر را از آنانی‌ كه‌ روی‌ پادشاه‌ را می‌دیدند و در شهر یافت‌ شدند، و كاتب‌ سردار لشكر را كه‌ اهل‌ ولایت‌ را سان‌ می‌دید، و شصت‌ نفر از اهل‌ زمین‌ را كه‌ در شهر یافت‌ شدند، از شهر گرفت‌.20  و نبوزرادان‌ رئیس‌ جلادان‌، ایشان‌ را برداشته‌، به‌ ربله‌، نزد پادشاه‌ بابل‌ برد.21  و پادشاه‌ بابل‌،ایشان‌ را در ربله‌ در زمین‌ حمات‌ زده‌، به‌ قتل‌ رسانید. پس‌ یهودا از ولایت‌ خود به‌ اسیری‌ رفتند.

22  و اما قومی‌ كه‌ در زمین‌ یهودا باقی‌ ماندند و نَبُوكَدْنَصَّر، پادشاه‌ بابل‌ ایشان‌ را رها كرده‌ بود، پس‌ جَدَلْیا ابن‌ اخیقام‌ بن‌ شافان‌ را بر ایشان‌ گماشت‌.23  و چون‌ تمامی‌ سرداران‌ لشكر با مردان‌ ایشان‌ شنیدند كه‌ پادشاه‌ بابل‌، جدلیا را حاكم‌ قرار داده‌ است‌، ایشان‌ نزد جَدَلیا به‌ مِصفَه‌ آمدند، یعنی‌ اسماعیل‌ بن‌ نَتَنیا و یوحَنَان‌ بن‌ قاری‌ و سرایا ابن‌ تَنْحُومَتِ نَطُوْفاتی‌ و یازَنْیا ابن‌ مَعْكاتی‌ با كسان‌ ایشان‌.24  و جَدَلْیا برای‌ ایشان‌ و برای‌ كسان‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «از بندگان‌ كلدانیان‌ مترسید. در زمین‌ ساكن‌ شوید و پادشاه‌ بابل‌ را بندگی‌ نمایید و برای‌ شما نیكو خواهد بود.»25  اما در ماه‌ هفتم‌ واقع‌ شد كه‌ اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا ابن‌ اَلِیشَمَع‌ كه‌ از ذریت‌ پادشاه‌ بود، به‌ اتفاق‌ ده‌ نفر آمدند و جَدَلْیا را زدند كه‌ بمردو یهودیان‌ و كلدانیان‌ را نیز كه‌ با او در مِصْفَه‌ بودند (كشتند).26  و تمامی‌ قوم‌، چه‌ خرد و چه‌ بزرگ‌، و سرداران‌ لشكرها برخاسته‌، به‌ مصر رفتند زیرا كه‌ از كلدانیان‌ ترسیدند.27  و در روز بیست‌ و هفتمِ ماه‌ دوازدهم‌ از سال‌ سی‌ و هفتمِ اسیری‌ یهُویاكین‌، پادشاه‌ یهودا، واقع‌ شد كه‌ اَوِیلْ مَرُودَكْ، پادشاه‌ بابل‌، در سالی‌ كه‌ پادشاه‌ شد، سر یهُویاكین‌، پادشاه‌ یهودا را از زندان‌ برافراشت‌.28  و با او سخنان‌ دلاویز گفت‌ و كرسی‌ او را بالاتر از كرسیهای‌ سایر پادشاهانی‌ كه‌ با او در بابل‌ بودند، گذاشت‌.29  و لباس‌ زندانی‌ او را تبدیل‌ نمود و او در تمامی‌ روزهای‌ عمرش‌ همیشه‌ در حضور وی‌ نان‌ می‌خورد.30  و برای‌ معیشت‌ او وظیفۀ دائمی‌، یعنی‌ قسمت‌ هر روز در روزش‌، در تمامی‌ ایام‌ عمرش‌ از جانب‌ پادشاه‌ به‌ او داده‌ می‌شد.

 
adsfree-icon
Ads FreeProfile