the Fourth Week of Advent
Click here to join the effort!
Read the Bible
کتاب مقدس
اول سموئيل 19
1 و شاؤل به پسر خود یوناتان و به جمیع خادمان خویش فرمود تا داود را بكشند.2 اما یوناتان پسر شاؤل به داود بسیار میل داشت، و یوناتان داود را خبر داده، گفت: «پدرم شاؤل قصد قتل تو دارد. پس الا´ن تا بامدادان خویشتن را نگاهدار و در جایی مخفی مانده، خود را پنهان كن.3 و من بیرون آمده، به پهلوی پدرم در صحرایی كه تو در آن می باشی خواهم ایستاد، و دربارۀ تو با پدرم گفتگو خواهم كرد و اگر چیزی ببینم، تو را اطلاع خواهم داد.»4 و یوناتان دربارۀ داود نزد پدر خود شاؤل به نیكویی سخن رانده، وی را گفت: «پادشاه بر بندۀ خود داود گناه نكند زیرا كه او به تو گناه نكرده است، بلكه اعمال وی برای تو بسیار نیكو بوده است.5 و جان خویش را به دست خود نهاده، آن فلسطینی را كشت و خداوند نجات عظیمی به جهت تمامی اسرائیل نمود و تو آن را دیده، شادمان شدی؛ پس چرا به خون بی تقصیری گناه كرده، داود را بی سبب بكشی.»6 و شاؤل به سخن یوناتان گوش گرفت، و شاؤل قسم خورد كه به حیات خداوند او كشته نخواهد شد.7 آنگاه یوناتان داود را خواند و یوناتان او را از همۀ این سخنان خبر داد و یوناتان داود را نزد شاؤل آورده، او مثل ایام سابق در حضور وی می بود.
8 و باز جنگ واقع شده، داود بیرون رفت و با فلسطینیان جنگ كرده، ایشان را به كشتار عظیمی شكست داد و از حضور وی فرار كردند.9 و روح بد از جانب خداوند بر شاؤل آمد و او در خانه خود نشسته، مزراق خویش را در دست داشت و داود به دست خود می نواخت.10 و شاؤل خواست كه داود را با مزراق خود تا به دیوار بزند. اما او از حضور شاؤل بگریخت و مزراق را به دیوار زد و داود فرار كرده، آن شب نجات یافت.
11 و شاؤل قاصدان به خانۀ داود فرستاد تا آن را نگاهبانی نمایند و در صبح او را بكشند. اما میكال، زن داود، او را خبر داده، گفت: «اگر امشب جان خود را خلاص نكنی، فردا كشته خواهی شد.»12 پس میكال داود را از پنجره فرو هشته، او روانه شد و فرار كرده، نجات یافت.13 اما میكال ترافیم را گرفته، آن را در بستر نهاد و بالینی از پشم بز زیر سرش نهاده، آن را با رخت پوشانید.14 و چون شاؤل قاصدان فرستاده تا داود را بگیرند، گفت بیمار است.15 پس شاؤل قاصدان را فرستاد تا داود را ببینند و گفت: «او را بر بسترش نزد من بیاورید تا او را بكشم.»16 و چون قاصدان داخل شدند، اینك ترافیم در بستر و بالین پشم بز زیر سرش بود.17 و شاؤل به میكال گفت: «برای چه مرا چنین فریب دادی و دشمنم را رها كردی تا نجات یابد؟» و میكال شاؤل را جواب داد كه او به من گفت: «مرا رها كن؛ برای چه تو را بكشم؟»
18 و داود فرار كرده، رهایی یافت و نزد سموئیل به رامه آمده، از هر آنچه شاؤل با وی كرده بود، او را مخبر ساخت، و او و سموئیل رفته، در نایوت ساكن شدند.19 پس شاؤل را خبر داده، گفتند: «اینك داود در نایوت رامَه است.»20 و شاؤل قاصدان برای گرفتن داود فرستاد، و چون جماعت انبیا را دیدند كه نبوت میكنند وسموئیل را كه به پیشوایی ایشان ایستاده است، روح خدا بر قاصدان شاؤل آمده، ایشان نیز نبوت كردند.21 و چون شاؤل را خبر دادند، قاصدان دیگر فرستاده، ایشان نیز نبوت كردند. و شاؤل باز قاصدان سوم فرستاده، ایشان نیز نبوت كردند.22 پس خود او نیز به رامَه رفت، و چون به چاه بزرگ كه نزد سیخُوه است رسید، سؤال كرده، گفت: «سموئیل و داود كجا می باشند؟» و كسی گفت: «اینك در نایوت رامَه هستند.»23 و به آنجا به نایوت رامه روانه شد و روح خدا بر او نیز آمد و در حینی كه میرفت نبوت میكرد تا به نایوُت رامَه رسید.24 و او نیز جامه خود را كنده، به حضور سموئیل نبوت میكرد و تمامی آن روز و تمامی آن شب برهنه افتاد، بنابراین گفتند: «آیا شاؤل نیز از جملۀ انبیاست؟»